تابستان 91 وسفر مشهد
خووووووب ------تابستان 91 با یه خبر شروع شد---اینکه شمماا صاحب یک خواهر یا برادر کوچولو میشی!
اولش یکم شوک شدیم ولی بعدش کلی هم ذوق کردیم و از اینکه رادین پسری یکی دو سال دیگه یک همراه و هم بازیه داره خوشحال شدیم.
خدا رو شکر رادین میونه اش با هر دوتا مامان بزرگا خوبه و دلگرمیه کمکه اونها خیلی به مامان کمک میکرد که این دوران رو با آرامش بگذرونه و صد البته کمک بابا رضا...
برایه مسافرت مشهد هم مامان بزرگا رو همراهمون بردیم...بابا رضا به شوخی میگفت امسال با 3 تا مامان اومدیم ...فکر کنم ساله دیگه 3 تا مامان دیگه هم باید قرض بگیریمممم .خدائیش خیلی آتیش سوزوندی
اینجا تو قطاره
رسیدیم هتل...واااااایییی که اون چند روز تو لابیه هتل چه آتیشها که نسوزوندی
تازه یاد گرفته بودی بگی آذر ...(اسم مامان بزرگت) راه میرفتی و صداش میکردی
عاشق بازی کردن با این ماهی ها بودی
عاشق گلایه جلو هتل شده بودی
خرید تو زیست خاور
بازار طرقبه...دالییییی.......من اینجام.......
عروسک و اسباب بازی فروشیها خیلی توجهت رو جلب میکرد
خووووووب-اینم صبح تو قطار و پسر خوابالود موقع برگشت به تهران