رادین تا........... ده ماهگی
یه عالمه عکس تو ادامه مطلب
پسرکم از 6 ماهگی مامان سارا باید برمیگشت سر کار برایه همین شما یه روزایی پیش مامان آذر و یه روزایی هم پیش مامان بزرگ( مامان بابایی) میمونی.
در هر صورت به شما خیلی خوش میگذره
چون هم گردش و تفریحت اینجوری سرجاشه هم اونجا پادشاهی میکنی و همه چی بر وفق مراده!!!!
ظهر ها که بابا رضا میاد کلی بازی و خنده
بعدش میاید سراغ مامان و من و شما میریم خونه و بابا رضا دوباره میره سرکار تا غروب که برگرده
گاهی تا اومدن بابا شما خوابت میبره
اونوقته که بابایی یکم دلش میگیره
ولی ارامش پسملی از همه چی مهمتره
7 ماهگی موهاتو زدیم و کچل شدی!
همه کلی دعوامون کردن-بابایی که روزی یه عالمه عکس از شما مینداخت دیگه ازت عکس نمینداخت!!!!!!!
واسه همین از کچلی عکس چندانی نداریم
اینا عکس اولین محرم شماست که رفته بودیم اصفهان
اینم عکسا ی دومین سفر اصفهان
چند وقتی دندون در آوردنت یکم اذیتت کرد
شما یه پسر عمه 12 ساله (آرمان) داری و 5 ماهه که بودی عمه نادیا یه همبازیه کوچولو دیگه واسه شما آورد که اسمش رو آراد گذاشتن. خدارو شکر از اول میونه شما باهاش خیلی خوب بود و فکر کنم همبازیایه خوبی واسه هم باشید همیشهههه